الیناجانالیناجان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

ماجرای روز 27 اسفند 91

پیشاپیش عید نوروز 92 مبارک دیروز از سرکار که برگشتم چون بابا ناصر هم روز های آخر اسفند دیرتر میاد تصمیم گرفتم چون هوا خوبه ببرمت پارک دم خونمون دو تایی حاضر شدیم رفتیم پارک من هم عکس های از کارهایت که خیلی ختدیم  ازت گرفتم ماجرای کل را در ادامه مطلب با عکس هایش برات گذاشتم ساعت 2 ظهر بود که رفتیم ولی آفتابش زمستونی بود اذیت نمی کرد و هیچ کس هم تو پارک نبود ولی هر چند وقت یکی دو تا بچه می امدند یه خورده بازی می کردند می رفتند و تو هم خیلی ذوق می کردی که یکی می امد دنبالش میرفتی و صداش می کردی می خواستی باهاشون بازی کنی این عکس زمانی که تازه رفتیم داخل محوطه پارک اینجا هم خیلی سرخوشی مثلاً یه موتوری رد شد تو گف...
27 اسفند 1391

مادرانه 2

صدای دلنوازت را  نگاههای معصومانت را شیطنت های کودکانه ات را اشک های بی کینه ات را دل پاک و مهربانت را همه را دوست دارم   می خواهم برگردم به روزهای کودکی ..... آن روزهایی که : پدر تنها قهرمان من بود         عشق تنها در آغوش مادر خلاصه می شد .... بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود........    تنها دردم زانوهای زخمی ام بود تنها چیزی که میشکست اسباب بازیهایم بود          و معنای خداحافظی فقط تا فردا بود دلم بچگی می خواهد.......................   عده ای بزرگ زاده می شوند...
16 بهمن 1391

شیطونیها

این مطلب را میخوام به فاطمه دخترعموی الینا که دختر خوب و مهربون و درس خونیه  و  شیطنت های محمد امین پسرعموی الینا اختصاص بدم که وقتی بزرگ شدند و این مطالب را خوندن کلی بخندن : شیطنت های این آقا کوچولو: 1 - کشیدن دندون شیری فاطمه توسط محمد امین دندانپزشک 2- یه روز که این آقا محمد خان میره مهمونی شیطونیش گل میکنه و لوله خرطومی جاروبرقی صاحبخونه را مثل بافتنی شروع به شکافتن می کنه و حول و هش 10 الی 15 سانتی کوتاه میکنه البته که نذاشتیم صاحبخونه بفهمه یه جورایی ماست مالی کردیم .... 3- پرتاپ کردن گلدان های بالکن و شیشه های آبغوره از طبقه چهارم خونه خودشون به حیاط جالب این جاست که باباش هم توی حیاط بوده و هی میگفته محمد...
26 دی 1391

خبر خبر خبر

خبر خوش  و باحال : الینا جونم یه خبر خوش دارم دانشگاه علوم پزشکی قزوین پنج شنبه ها را از تاریخ ١/09/91 تعطیل اعلام کرد . یعنی از این به بعد 2 روز تعطیل را کنار هم هستیم مامانی هم یهخورده بیشتر  استراحت می کنه از دست تو شیطون کوچولو   ی     احوالات این روزهای کوچولو :( ١٨ ماهگی) الینا من 1 هفته است که سرما خوردی شب ها اینقدر سرفه می کنی که نمی تونی بخوابی من و بابایی هم نمی خوابیم تا آرومت کنیم توی این مدت هم درست و حسابی غذا نخوردی که باعث شدی لاغر بشی کوتاه کردن موی الینا با هزار و یک ترفند خوشگلم رشد موهات خیلی عالیه موهات را همیشه عمه برات کوتاه می کنه ولی هر دفعه با هزار و بک م...
17 دی 1391

دندان در آوردن الینا

مرواریدهای  تو  تو در یازده ماهگی اولین دندونت را در آوردی البته به خودم رفتی که دیر درآوردی مامانی هم دستش درد نکنه برات آش دندونی پخت و منهم برات کیک خریدم رفتیم خونه مادربزرگ من، برات یه جشن کوچک با فامیل برات گرفتیم و در ضمن لباس دندونیت را مامانی به عنوان کادو دندونیت برات دوخته دست مامانی درد نکنه این همه برات لباس می دوزه  انروز هم خیلی خوش گذشت بقیه عکس های  جشن دندونیت درادامه مطلب ...
22 آذر 1391

یه بوس شکلاتی

امروز ٢٨/٠٤/٩١   میخواهم جند تا از کارهای باحال و جدیدیت را بنوسم دیشب برای اولین بار بابایی را یه بوس یا صدا کردی وقتی بوس کردن یاد گرفتی فقط لبات را می چسبوندی ولی دیشب ماچ کردی که بابایی خیلی خوشحال شد اسم بوس را گذاشت بوس شکلاتی چون خیلی بهش چسیبد . ( الینا جونم منم یه بوس شکلاتی می خوام ) ****این مطلب را جند روز بعد اضافه کردم : چند روز بعد از بوس شکلاتی مامان را خودت آمدی سه و . چهار تا بوس صدار شکلاتی کردی**** وقتی با هم سه تایی قدم زنان میریم بیرون تو دیگه خودت راه میای خلیی قشنگ راه میای یه بچه ای را هم می بینی وای میسی تا ببینی چه کار می کنه تا اون بره بعد دوباره شروع می کنی دنبال ما می آی به اطرافت خیلی توجه نشون ...
12 آذر 1391

حرف زدن عسلم و عکس ها ی مختلف در 16 و 17 ماهگی

بالاخره دندون ششم و هفتم را در ١٧ ماه و نیمگی درآوردی   الینا جونم الان ١٦ ماهه و نیمشه از یکی دو هفته پیش شروع به حرف زدن کامل تر کرده مثلاً بابا ( خیلی وقته که میگی اولین کلمه بود  ) مامان - داو ( دایی) - ایی ( علی ) - موژ  سوپر مارکت که میبینی میگی هاهام این هم تیپ پاییزی الینا در ١٧ ماهگی و بقیه عکس ها در ادامه مطلب یه عکس در ادامه مطلب از ١٦ ماهگیت گذاشتم که به صورت اتفاقی ازت انداختم که حسابی برای بابایی لوس شده بودی و یه عکس از تعداد دندان های که درآوردی گذاشتم     الینا در باغ انگور الینا و سوگند (دختر دوست مامان ) در باراجین   ...
12 آذر 1391

یه اتفاق با حال

الینا جونم در تاریخ ٠٥/٠٥/٩١در ٥/١٤ماهگی خودش رفت دستشویی پنجشنبه خانه مامانی بودیم که مامانی گفت الینا را یاد دادم خودش میره دستشویی  و عملاً بهم نشون داد من خیلی ذوق کردم که دختر به این تمیزی دارم که با این سن کمش خودش میره دستشویی  حالا من هم خوشم آمده دیگه تو خونه مای بیبی ات  نمی کنم تند تند  میبرمت دستشویی قربانوت برم که تو اینقدر عاقلی راستی همون پنج شنبه که خانه مامانی بودیم شب که آمدم لباست را عوض کنم از دستم دررفتی لخت آمدی توی حال به بابایی می گفتی با زدن روی میز برای من آهنگ بزن تا من برقصم بابا هم شروع کرد آهنگ زدن تو هم نیم ساعت معرکه گرفتی ادا و اصول در آوردی که کلی ما را  خندوندی ...
12 آذر 1391

دومین سالی که لباس علی اصغر پوشیدی

سلام بر حسین تشنه لب ..... سلام بر غنچه خونین کربلا عزیزم در تاریخ ٣/٩/٩١  در ١٨ ماهگیت دومین سالی بود که لباس علی اصغر پوشیدی و و همراه با من و بابا و مامانی ساعت ٩ صبح رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی  نی نی های زیادی بودند و خیلی هم شلوغ بود و با عروسک نذری  کیک و تی تابی که بهت می دادند مشغول بودی در ضمن عمه زهرا هم  محمد رضا را آورده بود که تو با محمدرضا حسابی سر گرم شدی و اصلاً من را اذیت نکردی   گل من انشالله حضرت علی اصغر (ع) حافظت باشه در ادامه مطلب عکس این روز را گذاشتم    ...
12 آذر 1391

بی تابی های الینا

امروز ٩١/٠٣/١٧ ساعت ١ ظهر ، الینای من دیشب خیلی مامان را اذیت کردی تا ساعت ٣ که نخوابیدی از همه بدتر جیغ زدنهات بود که با جیغ هر چیزی را می خواستی که اعصاب من و بابات را واقعاً خرد کرده بودی اصلاً نمی دونستیم چی می خوای و همش گریه می کردی الان من سرکارم ولی خیلی  خسته ام  و خوابم میاد تاز گی ها یاد گرفتی خیلی شبها دیر میخوابی جیغ زدنت هاتم زیاد شده که نه من و نه بابایی این را نمی پسندیم اینطوری اکثر مواقع از دست جیغ هات ما سردرد می گیریم باید یه کاری بکنم که شبها به موقع بخوابی و جیغ زدنت های کمتر بشه  امیدوارم موفق بشم. در ضمن دیروز بردیمت  عروسی ایندفعه دختر خوبی بودی اذیت نکردی . تازه بهت کلی خوش ...
13 مهر 1391