روزانه ها یمان در اواخر بهار 93
دختر خوشگلم حالا که هوا خوبه ما هم هر پنج شنبه و جمعه یه طرفی می ریم تفریح
این عکس ها برای یکی از جمعه های خرداد که سه تایی رفتیم فدک و همچنین باغ وحشش رو هم رفتیم ولی شما اصلاً خوشت نیومد در کل با حیوانات میانه خوبی نداری ما تونستیم یه دور خیلی کوتاه بزنیم بعد هم رفتیم دالفک شهربازیش که شما هیچی سوار نشدی هی از ما اصرار از شما انکار نمی دونم چرا
این کلاه خوشگل رو هم بابا مهدی برای تابستان امسالت داده باید توی یکی از پست هات کلکسیون کلاه ات که بابا مهدی و محسن دایی دادند رو بزارم از هر دو شون ممنونیم
این هم عکس شما دو تا وروجک بعد از برگشت از جشن نامزدی دختر خاله ام ، جدیداً هم بازی های خوبی برای هم شدید
حرفه های قلنبه زیاد می زنی :
- اگه یه وقتی من دعوات کنم بهم میگی : دعوام میکنی مگه من گریه کنم ، یواش بگو انوقت من از خنده ریسه میریم کلاً همه چیز یادم میره و همچنین میگی مامان ناراحت نباش قول میدیم
- وقتی تو ناراحت میشی دست به کمر می ایستی میگی حرصمو در نیارا
- یه شب هم که خوابت نمیبرد گوشی من رو برداشته بودی داشتی توی تاریکی برای خودت بازی میکردی هر چی من بهت میگفتم الینا خانم بسه گوشت بدهکار نبود بعدش هم بابا بهت گفت الینا خانم دیگه بسه بخواب که شما با لحن شیرینت و خیلی شیطون گفتی آقا ناصر جان بس نیست بهاره خانم جان بس نیست ما هم حسابی خندمون گرفت بیخیالت شدیم
و یه جمعه بهاری همراه با عزیز و عموها و عمه در باغ بابابزرگم